نام کتاب: همنام
نويسنده : جامپا لاهيري
ترجمه : امير مهدي حقيقت
انتشارات ماهي
زمستان 1383 Jumpa Lahiri
The Namesake
Houghton Mifflin
New York, 2003
کتاب هم نام احتمالا يکي از رمانهاي خوب در حوزه ادبيات مهاجرت است. داستان سرگذشت يک زوج بنگالي است که زندگي جديدي را در آمريکا شروع مي کنند. بچهدار ميشوند و برخلاف تصورشان براي هميشه در آمريکا مي مانند. داستان بياندازه ساده و بيحاشيه است. وضعيت نسل اول مهاجر و نسل دوم نيمه آمريکايي آنقدر پرتنش و گاهي اوقات دلگير است که نويسنده براي تاثير گذاري بيشتر احتياج به شاخ و برگ دادن و حادثه ساختن ندارد.
از نظر من رمان همنام بيشتر از آنکه يک اثر ادبي باشد گزارشي سيصد و پنجاه صفحهاي از روزهاي سخت زندگي مهاجرينيست که سعي ميکنند با جامعه آمريکايي کنار بيايند. نسل مهاجر اگر چه با روياي تجربه زندگيي متفاوت ( در همه ابعاد) راهي آمريکا ميشود اما خيلي زود به همان فرصتهاي شغي و اقتصاديش بسنده ميکند و درهاي خانه اش را به روي خارجي و فرهنگ کشور ميزبان ، حتي فرهنگ مهاجرين ديگر ميیبندد. کولوني کم جمعيت بستهاي از مليت خودش ميسازد که حتي بعد از سي سال زندگي در آمريکا همچنان وفادار به باورها، عقايد، غذاها و حتي پوشش مليت خودش است. براي مهاجرين ظاهرا آمريکا هميشه با فاصله اي از آنها ميايستد . تراژدي نسل اول زماني شکل ميگيرد که آنها درمييابند نه تنها آمريکا را به عنوان وطن نپذيرفتهاند بلکه ديگر قرابتي هم با سرزمين مادريشان ندارند.
اما فرزندان مهاجرين برخلاف پدر و مادرشان اين تضاد آزارشان مي دهد. آنها برخلاف پدر و مادرهايشان که در جامعه بسته خود بدون احساس ناراحتي زندگي ميکنند نياز دارند به عنوان يک آمريکايي پذيرفته شوند. نسل نيمه آمريکايي برزخ خودش را دارد. بايد خودش را به خودش، خانوادهاش و آمريکا ثابت کند. به آمريکا به عنوان يک آمريکايي، به خانوادهاش به عنوان يک بنگالي و به خودش به عنوان چه؟ خودش هم نميداند. داستان به خوبي دلمشغوليهاي فرزندان مهاجرت را نشان ميدهد و در نهايت اين قوت قلب را ميدهد که فرزندان فرزندان مهاجرين، آمريکايي خواهند شد بدون آنکه درکي از برزخ گذار دو نسل قبل داشته باشد.
براي کسانيکه مسئله مهاجرت برايشان جاذبه دارد کتابهاي جامپا لاهيري حرفهاي زيادي براي گفتن دارد. اما رمان همنام به لحاظ ساختار ادبي از نظر من مشکلاتي دارد. داستانهايش اگرچه سرشار از جاذبه و لطافت گفتاري است اما به نظر ميرسد بهانههاي اتصال داستانها چندان بهانههاي خوبي نيست. آنچه چند داستان اول را به هم متصل ميکند جايي وسطهاي کتاب گم ميشود و انگار نويسنده پايان کتاب ياد بهانهاش افتاده باشد، با چند جمله به زور داستانهاي پاياني را به داستانهاي اوليه کتاب ميدوزد. اين مشکل اگرچه پايان کتاب کمي دلخوري پيش ميآورد اما ذرهاي از ارزش فصلهاي کتاب ( بطور مجزا) کم نميکند.
اين پست در تاريخ 2007/07/19 نوشته شده است.
۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر