۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

مسئلتن

مکالمه تلفني من با يک دوست قديمي :
_ چي شده باز دختر ؟
_ هيچي، کمره درد گرفته دوباره .
_ چکار کردي باز ؟
_ هيچي، رقصيدم .
(دوست عزيز با تعجب )
_ رقصيدي ؟ خوب پس عروسي بهت نساخته.
_ عروسي نبودم. هفته ديگه اتفاقا عروسيم.
_ پس مهموني بهت نساخته.
_ مهموني ؟ کدوم مهموني. تازه مگه شما تو مهمونياتون مي‌رقصيد ؟ ما که دورو برمون و يه مشت پير و پاتال گرفتن. همشمونم مي‌خوان اين آخر عمري مشکلات مملکت و حل کنن.
_ پس کجا رقصيدي شيطون ؟
_ خونمون. تنهايي. جلوي حضرت کتابخونه و کامپيوتر عزيز.
(سکوت دوست عزيز پشت خط تلفن)
_ الو ؟
_ تو ديوونه‌اي برو پيش يه روانکاوي ، چيزي.
_ واسه چي ؟
_ مگه آدم عاقل با خودش مي‌رقصه ؟

يکي از دبيرستان‌هاي تهران. مکالمه رو در رو با يکي از دبيران :
_ خدا بد نده.
_ داده خانم فلاني.
_ اي بابا ، کمرتونه ؟
_ بله.
_ منم گرفتارشم. مال بار سنگينه. بار سنگين بلند نکنيد. حالا يه کمم اين اقايون کار کنن نمي‌ميرن. بي‌خودي مثل ما جونت و نذار واسه مردا، هي بدو اين‌ور بدو ..
همکار عزيز ول‌کن نيست.
_ خانم فلاني من داشتم مي رقصيدم اينجوري شد.
خانم فلاني ابروهاش رو بالا مي‌کشه. انقدر که تاج ابروهاش زير لبه مقنعه مشکي گم مي‌شه. کمي سرش رو جلو مياره. من و با تعجب نگاه مي‌کنه. سرش رو عقب مي‌کشه و اين بار از دور براندازم مي‌کنه و آروم مي‌گه :
_ شما بچه داريد؟
_ نه خير (با خنده مي‌گم).
_ شما يه بچه بياريد همه مشکلاتتون حل مي‌شه.
من متوجه رابطه گودرز و شقايق نمي‌شم.
_ چه مشکلي خانم فلاني ؟
_ همين بيکاري ديگه. انقدر سرتون شلوغ مي‌شه که اينجور کارا از يادتون مي‌ره.

سر کلاس درس. بيست شاگرد شانزده ساله. نيش‌ها تا بناگوش باز
_ واااااااااااااااي خانوم چي شدين ؟
_ کمر درد گرفتم.
_ واااااااااي خانوم چرا ؟
عقب تري ‌ها ريز مي‌خندن. خلاف‌ترها زير گوش بقيه چيز‌هايي پچ‌پچ مي‌کنن که به خنده بقيه کمک قابل توجهي مي کنه.
_ خانوم يخچال بلند کرديد ؟ (خنده شيطنت بار)
_ خانوم بچه‌تون و بلند کرديد ؟ (خنده شيطنت بار)
_ خانوم چکار کردين ؟ (خنده شيطنت بار)
_ خانوم دقيقا کي درد گرفت ؟ (خنده شيطنت بار)
_ خانوم داشتين چکار مي‌کردين درد گرفت ؟ (خنده شيطنت بار)
چيزي که دوستان کوچولوي من نمي‌دونن اينه که منم صد‌ در صد قبل لز هفده ساله شدن شانزده سالگي رو پشت سر گذاشتم و مي‌تونم تصور کنم الان در مغزهاي کوچولوشون چه صحنه‌هايي داره تصوير مي‌شه. بي‌مقدمه مي‌گم.
_ دوستان علتش اون چيزي که الان همتون دارين از تصورش کيف مي‌کنين نيست متاسفانه.
کلاس يک دفعه ساکت مي‌شه. چند نفر سرخ مي‌شن. يکي دو نفر لب‌هاشون رو گاز مي‌گيرن.

مطب دکتر.
_ شغلتون چيه ؟
_ معلم هستم.
(پزشک اخم مي‌کنه.)
_ خوب زياد نبايد بايستيد. موقع ايستادن يه پاتون بايد بالاتر باشه ، يه توپ يا يه آجر زير پاتون بايد باشه که به کمر فشار نياد . روي دفتر بچه‌ها ..
دکتر عزيز ول‌کن نيست .
_ آقاي دکتر من داشتم مي رقصيدم اينطوري شد.
انگار دوست پزشکمون که بي‌نهايت جديست به برق 220 ولت وصل شده. سرش رو با تکاني سريع از روي نسخه بلند مي‌کنه.
_ مي‌رقصيديد ؟ ( و بعد از مکث طولاني ) رقص که کمر درد نمياره.
_ حرکات موزون نه جناب دکتر. يه کم از حرکات موزون شديدتر تصور کنيد.
_ دکتر چند ثانيه توي چشمهاي من زل مي زنه.
_ شما چند سالتونه ؟
_ سي و دو سال سه ماه کم .
_ خوبه. روحيه‌تون خوبه ( اين جمله با کمي افسوس، اندوه و تعجب ادا مي‌شه)
دفترچه بيمه رو به طرفم دراز مي‌کنه.
_ رقص اشکال نداره ولي ژيمناستيک نه.
من با چشم‌‌هاي گرد شده مي‌گم:
_ بله آقاي دکتر!
فکر مي‌‌کنم من به کسي فرق ظريف رقص و حرکات موزون رو گوشزد کردم که فرق فاحش رقص و ژيمناستيک رو نمي‌دونه.
نتيجه اخلاقي چند پست بالا :
شما در سن سي و دو سالگي از نظر نوجوان شانزده ساله آنقدر پير شده‌ايد که نرقصيد. از نظر يک ميان سال پنجاه ساله هم بايد آنقدر پير شده‌باشيد که اين کار را نکنيد. از ديد يک جوان برومند هم سن و سالتان بايد آنقدر جدي باشيد که سريع‌تر پير شويد. و اگر شادي فردي‌تان را در خلوتتان با يکي از طبيعي‌ترين حرکات ممکن که از انسان‌هاي اوليه‌هم سر مي‌زده نشان دهيد از ديد دوستان شهروندتان کمي تا قسمتي ديوانه تلقي مي‌شويد.
مسئلتن : چرا ؟

اين پست در تاريه 2007/05/28 نوشته شده است

هیچ نظری موجود نیست: