۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

شبكه فكر

چند سال پيش محمود دولت‌آبادي به دعوت دانشکده فيزيک صنعتي شريف به دانشگاه اومد. اون زمان من فارغ‌التحصيل شده‌بودم با اين حال کم و بيش در جريان وقايع دانشگاه بودم. اين بود که روز سخنراني بعد از ماه‌ها خودم رو به به آمفي تاتر دانشکده رسوندم تا تنها مرد غير سياسيي که تحسينش مي‌کردم رو ببينم. يادمه بعد از سخنراني دولت آبادي جمعيت زيادي دوره‌ش کرده بودن و سوال‌هاي زياد بي‌ربطي مي‌پرسين. يکي از اون سوال‌هاي بي‌ربط رو دکتر صميمي پرسيد: چرا شما رماني نمي‌نويسيد که توش فيزيکدان‌ها حضور داشته باشن. من که اون زمان نسبت به خودخواهي‌هاي فيزيک خوان‌ها و دان‌ها و پيشه‌هاي شريف انقدر حساسيت پيدا کرده بودم که بلافاصله کهير مي‌زدم خودم رو با چند ضربه کاري به حجم دوستداران دولت‌آبادي جلو کشيدم تا جواب کوبنده اين نويسنده رو بشنوم. دولت آبادي نگاهي به اون همه علاقه‌مند ادبيات انداخت و گفت : خوب به اينا بگيد بنويسن.
از اون ماجرا فکر مي‌کنم هفت سالي هست که مي‌گذره و من ناگهان تصميم گرفتم به جاي نوشتن داستان‌‌ها کوتاه يک رمان بنويسم. داستاني که به خواسته دکتر صميمي دانکشده فيزيک و فيزيک دان و خوان و پيشه‌ها هم درش حضور داشته باشن.
اعتراف مي‌کنم که خيلي سخته. هفت روزي هست که من دچار يبوست فکري شديدم. دو ساعتي روبه‌روي کاغذ سفيد مي‌شينم و فکر مي کنم از کجاي رمان شروع کنم. ترسناکه. گنگه .. ديروز وقتي داشتم شخصيت داستان رو به جلسه معارفه دانشکده مي‌کشوندم يک دفعه اين سوال برام پيش اومد که چطور من سر از اين دانشکده درآوردم. يادم اومد سال سوم دبيرستان کتاب جزء و کل رو خونده بودم و يه چيزهايي هم ازش فهميده بودم . کتاب رو با يک عالمه برگ رز خشك شده که ارادت رمانتيک من رو به کتاب نشون مي‌داد پيدا کردم و مشغول خوندنش شدم.
کتاب جزء و کل علاوه بر اينکه نگاه متفاوتي به روند مهمترين کشف‌هاي فيزيک در قرن بيستم ميندازه چيزي رو تعريف مي‌کنه که من بهش مي‌گم شبکه فکر. شبکه فکري که در بينهايت منفيش منجر به نازيسم و جنگ دوم جهاني مي‌شه و در بينهايت مثبتش به تحولات و پيشرفت‌هاي شگرفي در فيزيک، فلسفه ، سياست ، هنر و عرصه‌هاي ديگه‌اي که انديشه درش حضورداره منجر مي‌شه. در شبکه فکر ارتباط آدم‌ها رو انديشه‌هاشون مي‌سازه. آدم خنثي در حيطه انديشه کمتر مي‌بينيد. تخصص گرايي اگر چه هست اما لزوم فهم حوزه‌هاي ديگه انديشه رو نه تنها منتفي نمي‌کنه بلکه ضروري مي‌بينه. به عنوان مثال در بحث دو فيزيکدان – هايزنبرگ جوان و دانشجو و نليز بور فيزيکدان و سرشناس ديالوگ‌ها به نرمي از حوزه فيزيک به زيبايي شناسي يک قلعه مي‌رسه، به درون ادبيات نفوذ مي‌کنه به تحليل ايده‌هاي ضد يهود مي‌پردازه و دوباره به فيزيک بازمي‌گرده. در شبکه فکر هر کس شنونده پر عطش عقيده گره بعدي شبکه‌ست مستقل از اينکه بخواد اون عقيده رو بپذيره يا ردش کنه. در شبکه فکر آدم‌ها، آدم‌ها رو پيدا مي‌کنن چون آدم‌ها به آدم‌ها لينک مي‌دن همون کاري که ما در فضاي وبلاگي انجام مي‌ديم اما بي‌هدف مشخص. بنابراين شبکه فکر اوليه دائم در حال زاد و ولده. شبکه‌هاي کوچيک‌تر با محوريت يک عقيده يا سليقه درست مي‌کنه. و پاره‌هاي از ملاحظات آدم‌ها را در شبکه نگه مي‌داره. اينجوريه که در حاليکه در گوشه‌اي نگاهي کلي به زندگي موسيقي خاصي رو پديد مياره در گوشه‌اي ديگه اون نگاه به مکتبي ادبي منجر مي‌شه. به سيستم اقتصادي نويني منجر مي‌شه يا حوزه جديدي از علم رو به دنيا معرفي مي‌کنه. حضور آدم‌ها در شبکه فکر و احساس اينکه گره‌اي در شبکه هستند سبب مي‌شه نسبت به فضاي اجتماعي اطرافشون بي‌تفاوت نمونن. به نحوي در مقابل حوادث و رخدادها موضع‌گيري کنن. البته اين موضع‌گيري ممکنه حتي سازش صددرصد باشه. اما به هر حال نوعي رفتار غير خنثي‌ست.
بي‌شک فضاي پوياي جزء و کل تاثير زيادي در انتخاب رشته فيزيک براي من داشت. امروز من به تصور واهي خودم مي‌خندم. مسلما ايران اوايل دهه هفتاد هيچ شباهتي به اروپاي دهه سي قرن بيستم اروپا نداشت. قبل از سفرم به آمريکا اعتقاد پيدا کرده بودم که فضاي جزء و کلي فضايي منحصر به فرد بود که تکرار نمي‌شه. اما بعد از سفرم به آمريکا متوجه شدم عليرغم همه ناهماهنگي‌هاي اين دنيا اون شبکه فکر به شکل ديگه‌اي در بطن جامعه انديشمند آمريکا وجود داره. زير لايه توده مردم چنين شبکه فکري خوابيده هرچند که قدرت و زيبايي شبکه اروپاي قرن بيست رو نداره. اينجا بود که با خودم فکر کردم واقعا بعد از مشروطه آيا هيچوقت شبکه فکر در ايران بوجود اومد. شبکه غيرسياسي، کنجکاو و متمايل به درک هستي در کليتش نه در حوزه بسته‌اي از تخصص. يا نگرش خاص سياسي.
طولاني شد. دوباره راجع به شبکه فکر مي‌نويسم.

اين پست در تاريخ 2007/08/20 نوشته شده است

هیچ نظری موجود نیست: