ديروز بالاخره خانهتکاني تمام شد و امروز با خيال راحت ميخواهم سري به تجريش بزنم. البته نه به قصد خريد. ايران يک هفته مانده به عيد زيبايي بينظيري دارد. به نظرم تجريش يکي از آن قلبهاي تپبنده کوچک تهران است که نزديکي نوروز روح ايراني را به بهترين شکل به نمايش ميگذارد. قبل از اينکه بروم نوشتهاي از نوروز هشتاد و پنج پيدا کردم. فکر کردم اگر شما هم اين روزها سري به تجريش ميزنيد بد نيست حال و هوايش را با حال و هواي سه سال پيش مقايسه کنيد.
نوروز 85
ميدان تجريش مملو از جمعيت است فقط بيست و چهار ساعت از شروع بحران هستهاي ايران ميگذرد. پرونده هستهاي ايران بالاخره به شوراي امنيت رفت. فعالين سياسي نگران اوضاع داخلي هستند. روساي کشور، خاطبين نماز جمعه هر کدام چيزي مي گويند. جو سياسي متشنج است. ممکن است تحريمهاي اقتصادي دوباره شروع شود. تلويزيون هر شب صحنههايي از عراق را نشان ميدهد. آدمهايي که دست و پايشان را از دست دادهاند و دست و پاهايي که گوشه و کنار خيابانها افتاده است. قيمت اجناس به سرعت بالا مي رود. دولت گزارش کاهش نرخ تورم را به مردم اعلام ميکند. وضعيت بازار خراب است. اين را همه ميگويند. يک هفته به سال نو مانده. روز اول سال اربعين حسيني است.. بعضيها معتقدند بايد از روز دوم سال نو خريد کرد. خيليها شيريني نميخرند. با اين حال ميدان تجريش مملو از جمعيت است. وزارت بهداشت اعلام کرده امسال از توزيع و فروش ماهي هاي قرمز جلوگيري ميکند. در اطلاعيهاش آمده اين ماهي ها آغشته به انواع انگل هستند که ميتوانند بيماري ايجاد کنند. همه به اين خبر مشکوکند. سالها است که ايرانيها در حوض خانههايشان ماهي قرمز نگه مي دارند و سال ها است که اين ماهيها سر سفره هفت سين ميآيد. مسافري از راننده ميپرسد آقا شما تا به حال شنيديد کسي از ماهي سر سفره هفت سين بميره. زني که عقب نشسته ميگويد والا اگه يکي اين وسط بميره ماهيهاي بيچارهن. بساط سمنو و تشتهاي بزرگ ماهي قرمز کنار پيارهروهاي ميدان تجريش پهن شده. تخم مرغهاي رنگ شده و عروسکهاي تخم مرغي لا بهلاي تشتهاي بزرگ ماهي فضاي شادي را به وجود آوردهاند. روي چهارپايههاي کنار تشتها پر از شمعهاي رنگي است. شمعهاي اکليلدار و عروسکهاي حاجي فيروز که مثل بچههاي تغس و شيطان به چشم خريدارها زل زدهاند. ريسجمهور بعد از اعلام خبر ارجاع پرونده هستهاي ايران مردم را به آماده شدن براي جهادي بزرگ فرا ميخواند. گروهي از احزاب سياسي وابسته به جناح راست از اتحاد سياسي حرف ميزنند و ميگويند بعد از رفع بحران هستهاي ميتوانيم اختلافهاي کوچکمان را حل کنيم. بعضي از احزاب سياسي وابسته به جناح چپ براي دولت آرزوي موفقيت ميکنند. تمام کانالهاي تلويزيون تحليلهاي بعد از خبرشان را به مسئله انرژي هستهاي اختصاص دادهاند. دوربين خبرسازان هر روز در سطح شهر راه ميافتد و از مردم مي پرسد " ببخشيد شما در مورد حق استفاده از انرژي هستهاي چه نظري داريد؟ " مردم پشت لنزهاي دوربين ميايستند و ميگويند که آمريکا حرف مفت ميزند، زور ميگويد. ما چطور ميتوانيم مستقل شويم بدون اينکه به فناوري هستهاي دست پيدا کنيم. اين حرفها را با صلابت ميزنند. آنقدر که احساس ميکني همهشان يک اسلحه براي جنگ آماده کردهاند يا دستهايشان که خارج از کادر دوربين است بايد کوکتلمولوتفي را نگه داشته باشد. کافي است يکي از همان سرودهاي انقلابي سالهاي 60 پخش شود تا احساس کني جنگ آغاز شده است. سکوي جلوي پيادهروي ميدان تجريش را ترقهفروشها قرق کردهاند. زنها دور تشتهاي ماهي حلقهزدهاند و پسرهاي ده-دوازده ساله دور ترقه فروشها. دولت اعلام کرده که شديدا با عاملان ايجاد بينظمي در شب چهارشنبه سوري برخورد ميکند. البته دولت خودش در چند ميدان شهر برنامه آتش بازي تدارک ديده است. تنوع ترقهها آنقدر زياد است که انتخاب يکي از ميانشان کار دشواريست. بعضيها مثل زنبور هوا ميرود و صدا ميکند. بعضيهاشان انفجارهاي بيخطري دارند. نورافشانها رنگهايشان متفاوت است. بيشترشان ساخت چين شريک تجاريمان هستند. ترقه فروشهايي که سرشان بيکلاه مانده بساطشان را به دوستانشان سپردهاند و با چند فشفشه و ترقه طرف ماهي فروشها آمدهاند. لابهلاي جمعيت براي خودشان راهي باز ميکنند و در حاليکه فشفشهها را مثل پرههاي بادبزنهاي چيني تکان ميدهند بلند ميگويند "بدوبدوفشفشه ، ترقه. بدو بدو انرژي هستهاي حق مسلم ماست. انرژي هستهاي، فشفشه". بعضيها رويشان را از حاجيفيرزوها گرفتهاند و به ترقه فروشها ميخندند. بعضيها هم سراغ اين حاجي فروشهاي زندهاي هستهاي ميروند تا چند فشفشه بخرند. انرژي هستهاي همه را به وجد آورده. صداي ترقه فروشهاي نبش شريعتي که با کمي تاخير همين جملهها را ميخوانند تا وسط ميدان ميآيد. جاي سوزن انداختن نيست. اگر فشفشه هستهايت زمين بيفتد نميتواني دولا شوي و برش داري. کريستال فروشها کنار ايستگاه تاکسي ها لنگر انداختهاند. زنها سر جعبههاي ليوان دعوا ميکنند. دو تکه خريد سه تکه جايزه دارد. يک دست ليوان ششتايي و يک دست بشقاب شش تايي، دو تا شکلات خوري و يک مربا خوري چند تکه جايزه اش ميشود. فقط هفت هزار تومان براي خريد اين همه جنس کافي است. بعضيها کنار بساط کريستالفروشها جايزههايشان را با قابلمه، بلوز، جوراب، سبد پلاستيکي يا قوري کتري يزدگل تاخت ميزنند. پولي درکار نيست. چانه زدن است و بلوزهاي پولکدوزي و گل سرهايي که روي مقواي برچسبشان عکس دخترهاي چشم بادامي حک شده. ميدان را رد ميکنم. تاکسيهاي خطي داد ميکشند. رسالت-بزرگراه. هفتتير-بزرگراه، سيدخندان دو نفر. سيد خندان . دو آکاردئون نواز نبش شريعتي آکاردئون و تنبک ميزنند. مقواي بزرگي که رويش نوشته عيدي نانواها فراموشتان نشود در باد نرم بهاري تکان مي خورد. زنها و دخترها کيسههاي خريدشان را بغل کردهاند. من سوار ميشوم. فکر ميکنم هيچکس نگران نيست. راديوي تاکسي روشن است. مجري برنامه با يکي از مسئولان وزارت بهداشت صحبت ميکند.مسئول مربوطه ميگويد همه با خيال راحت مرغ بخورند. مجري ميپرسد پس چرا اعلام کرديد که در رستورانها شنيسل و جوجه کباب و مرغ سوخاري سرو نشود. مسئول مربوطه ميگويد محض احتياط. ترافيک شريعتي سنگين است. مردي که عقب نشسته پاي تلفن ميگويد احتمالا تصادف شده. راننده آرام ميگويد "اي بابا کدوم تصادف". نيم ساعت بعد فقط پانصد متر جابهجا شدهايم. روز افتتاح يک سوخاريپز جديد است. رانهاي مرغ و بلدرچين روي جوجهگردانهاي عمودي به آرامي ميچرخند. بوي پوست سوخاري شده شريعتي را در خود غرق کرده. پيادهرو مملو از جمعيتي است که رانها را با کاغذهاي روغني گرفتهاند و به ياد شکارهاي اجدادشان آنها را با شهوت و لذت گاز ميزنند. ماشينها دوبل و سوبل ايستادهاند. خيابان بند آمده. مسافر عقب دوباره تلفن ميکند. "مريم يه جوجه سوخاري جديد باز شده. ميخواي جوجه بگيرم."راننده ترمز ميکند. مجري برنامه بهداشت خداحافظي ميکند. موسيقي اخبار پخش ميشود: اينجا تهران است صداي جمهوري اسلامي ايران.
این نوشته در تاریخ 10/3/2009 نوشته شده است.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر