من اولین بار لابه لای نوشته های داستایوفسکی بود که به مثبت و موثر بودن دموکراسی شک کردم. پیش از آن مثل اکثر جوانهایی که کمی تا قسمتی به جامعه روشنفکری ایران متمایلند حتی جرات این را هم نداشتم که به شکل حکومت دیگری غیر از یک حکومت دموکراتیک فکر کنم. حتی تا مدتها هم نمی توانستم هضم کنم چطور نویسندهای به خودش جرات میدهد بپرسد آیا قوانین نوشته شده، لازم الاجرا برای تمامی افراد جامعه است؟ آیا آنهایی که به واسطه توان ذهنی خود قدرت تشخیص خوب و بد از هم دارند را می توانند خود وضع کننده قانون و مجری قانون باشند و بعد از آن یک سوال جسورانهتر، آیا اداره یک جامعه به دست اکثریت جامعه مطمئن تر از اداره آن به دست اقلیت نخبه است؟
پیشرفت چشم گیر هند در سال های اخیر و نتایج نه چندان جالب انتخابات در کشورهایی مثل فرانسه که سبقه طولانی در دموکراسی دارند سبب شد بیش از پیش به این مسئله فکر کنم که این دموکراسی محبوب ما جایی پایش می لنگد. یک ماه پیش در حالیکه خودم را آماده می کردم تا برای بچه های پایه اول دبیرستان سیر تحول اندیشه در یونان باستان را بگویم به نکته جالبی برخوردم که تا حدودی پاسخ پرسش من بود. دموکراسیی که آتنی ها اجرایش کردند یک پیش شرط اساسی داشت. طبق نظر آتنيها دموکراسی فقط در شرایطی می توانست بهترین نوع حکومت باشد که سطح آگاهیهای عمومی به اندازه کافی بالا باشد. این نکته ظریف از دید آتنی ها پنهان نمانده بود که اکثریت جامعه وقت و نیروی خود را صرف تهیه مایحتاج اولیه میکند و افرادی که شانس، فرصت و توان دانا شدن را پیدا میکنند در اقلیتند. بنابراین تشخیص خوب از بد توسط بخش عمده ای از جامعه ممکن است به سختی انجام شود و یا حتی به مخاطره بیفتد. نکته دومی هم وجود داشت؛ مردمی که گرفتار نوعی از فقرند راحت تر از دیگران به دليل فقرشان تطمیع میشوند. فکر میکنم آتنیها در پانصد سال قبل از میلاد مسیح در شرایط خوب اقتصادي بهسر ميبردند. بنابراین توانشان را متوجه مشکل اول کردند. سیل سوفسطائیان که راهی آتن شدند با آموزش فن سخن وری، حق خواهی، آموزش شرایط و منطق گفتگو و بالاخره ریاضیات سطح آگاهی عمومی را بالا بردند.
بعد از خواندن شرایط دموکراسي يوناني این سوال به ذهنم رسید که آگاهی های عمومی در شرایط فعلی چه تعریف می شود. زمانی فن سخنوری دانایی بود. زمانی یادگیری علم فیزیک و شیمی آگاهی محسوب میشد. در دنیای امروز که روابط اقتصادی و اجتماعی و مناسبات قدرت به شدت پیچیده شده چه چیز آگاهی عمومی محسوب میشود. چطور می شود در شرایطِ انتخاب، بهترین گزینه را برگزید بدون آنکه ماهیت رسانههای امروز را شناخت و نحوه تاثیر گذاری آن ها را دانست، بدون آنکه فهمید چرخه اقتصاد چگونه میگردد، سرمایه گذاری یعنی چه و مناسبات جدید جهانی چگونه است. ما هنوز در مدارسمان برای "باسواد" کردن بچه ها به آنها یاد می دهیم نور چگونه می شکند، انتگرال سه گانه چطور حل می شود یا دوره حاملگی فیل چقدر است. با اینکه در ارزش این بخش از دانش بشری هیچ شکی ندارم اما شک دارم آنچه ما در دنیای امروز به عنوان آگاهی عمومی نیازمند آنیم همین ها باشد. به این معنی شاید در سال های اخیر مردم در همه جای دنیا هر روز متخصص تر، مدرسه رفته تر، آکادمیکتر شده اند اما در عین حال بی سواد تر هم شدهاند و انتخابات عرصهای است که این بی سوادی خودش را با تمام توان نشان می دهد.
مبارزه انتخاباتی مککین و اوباما از این زاویه برای من بسیار جالب بود. رقابت تنگاتنگ دو کاندیدا و در نهایت برنده شدن اوباما از ديد من میتواند دو تعبیر داشته باشد. نگاه خوشبینانه اینست که تغییری در جهان ما انسانها در حال آغاز شدن است. حضور دوباره جوانان در انتخابات آمریکا شاید نشان این باشد که جامعه جديد متوجه این بی سوادی شده است و شاید باید منتظر تحولی در آموزش عمومی باشیم. تحولی که در نظام آموزشی جایی برای مفاهیم مهم امروز باز کند. مفاهیمی مانند جهانی شدن، رسانه، اقتصاد جدید و اصلاً تعريف انسان و مناسبات انساني امروز. نگاه بدبینانه اینست که انتخاب اوباما را تحت تاثیر هیجانی بدانیم که فضای عمومی به خصوص رسانه ها ایجاد کردند. بی سوادی مردم و وابستگی شان به رسانه به عنوان سرگرم کنندهترین، صادقترین و وفادارترین دوستشان زمینه "یک" انتخاب را فراهم میکند بی آنکه این انتخاب در واقع یک انتخابات دموکراتيک باشد. رفتار آينده مردم آمريکا در مقابل بخشي از وعدههاي اوباما که احتمالا به اين زوديها مجال محقق شدن پيدا نخواهد کرد، نشان خواهد داد کدام نگاه درست خواهد بود. اگر مردم عليرغم محقق نشدن پارهاي از خواستههايشان پشت ريسجمهورشان ايستادند، معنيش ميتواند اين باشد که جامعه آمريکا توانسته سطح آگاهي عموميش را آنقدر ارتقا دهد که مردم متوجه عملي بودن يا نبودن يک خواسته بشوند هرچند در تبليغات انتخابي شعار مهمي باشد و اگر غمنامهها نوشته شد و اعتراضها از ميان همانها که در پيروزي اوباما اشک ريختند برخاست، نشان از آنست که کار، کار رسانههاي تبليغاتي بوده وگرنه مردم همان مردمند که جامعه امروزشان را در حدود جامعه حرفهايشان که برايشان امرار معاش ميکند ميشناسند و بس.
اين نوشته در تاريخ 2008/11/15 نوشته شده است.
۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
موافقم ولی مسئله اینه که اون آدم های بی سواد و فقیر هم در تعیین سرنوشت جامعه حق دارند هر چند که جامعه رو به سمت نابودی ببرن چون دارن توی این جامعه زندگی می کنن... راه حلی برای رفع این مسئله وجود داره و اون هم یاد دادن حقوق و وظیفه مردم به اونهاست. مسئله پیچیده تر از اینهاست که ما فکر میکردیم.
ارسال یک نظر