۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

در باب نويسندگي – قسمت دوم

در بخش اول نويسندگي را در تعريفي ساده اين‌طور تصوير کردم که نويسنده متفکري‌ست که مي‌نويسد. بنابراين نويسنده بايد دو توانمندي مشخص داشت باشد؛ اول اينکه بتواند خوب فکر کند و دوم اينکه بتواند فکرش را خوب بنويسد. از ديد من فرد با اعمال اين دو پارامتر مستقل از اينکه در چه حيطه مي‌نويسد و با چه ترفندي داستانش را براي خواننده نقل مي‌کند نويسنده است. اين داستان مي‌تواند نقلي از تاريخ باشد. داستاني براي فهم بهتر يک پديده فيزيکي باشد يا زندگي آدم‌هايي باشد که اطراف ما مي‌آيند و مي‌روند. اما سوال دوم اينست که آيا نوشتن پيش‌نياز خاصي احتياج دارد. اين سوال براي خيلي از کساني که قبل از پيدا کردن حرفي براي گفتن دست به نوشتن مي‌برند پيش مي‌آيد به خصوص براي کساني که بين عرصه‌هاي نوشتن، ادبيات داستاني را انتخاب مي‌کنند. به نظرم جواب در چگونگي مطرح شدن همين سوال مستتر است. چه مي‌شود که کسي فکر مي‌کند براي نوشتن بايد چيزهايي بياموزد. چه مي‌شود که بخشي از شرکت‌کنندگان جلسات اسطوره‌شناسي، نقدادبي ،نشانه‌شناسي، فلسفه و غيره را کساني تشکيل مي‌دهند که قصد نويسنده شدن دارند. خيلي از نويسنده‌هاي تازه‌کار کم و بيش در اولين تصاويري که خلق مي‌کنند وا مي‌مانند. نمي‌دانند چطور خواسته ذهني‌شان را به تصوير بکشند. نمي‌دانند چطور پريشاني شخصيتشان را تصوير کنند. گروهي همان ابتداي کار اين نقصان را گردن ناتواني زبان مي‌اندازند. گروهي که مصرترند اشکال را در ناداني‌شان جستجو مي‌کنند؛ ناداني در فن نوشتن. کلاس‌هاي داستان‌نويسي پر از مشتاقان ادبياتي‌ست که فکر مي‌کنند يادگيري فنونِ پاي کتاب نشاندن خواننده راهشان را باز خوهد کرد. گروهي از اين هم فراتر مي‌روند. فکر مي‌کنند ندانستن اسطوره‌ها، مکتب‌هاي فکري، فلسفه و .. عامل ناتوانيشان شده. بدين ترتيب بخش عمده‌اي از پتانسيل داستان نويسي به بي‌راهه مي‌رود. من بدون اينکه دخالت عواملي از اين دست را در ناتواني نويسنده رد کنم معتقدم علت اصلي در اينگونه ناتواني‌ها نيست. شايد چيزي که کمتر نويسنده‌ها از آن حرف مي‌زنند اينست که ناتواني در نوشتن يک تصوير بيشتر به دليل اينست که نويسنده تازه‌کار واقعا نمي‌داند چه مي‌خواهد بگويد. به عبارتي آن ايده خامي که در ذهنش پرورانده را به خوبي نفهميده. نويسنده زماني مي‌تواند واژه‌هاي خوب براي تعريف يک نانوا در داستانش پيدا کند که درکي از دنياي دروني، اعتقادات، باورها و رفتارهاي يک نانوا داشته باشد. براي فهم اين مسئله بايد فهمي از فقر و حرارت کوره‌اي که او دوازده‌ساعت پايش مي‌ايستد داشته باشد. براي فهم فقر بايد بداند فقر را کجاي کره زمين نگاه مي‌کند. اگر نانوايش ايراني‌ست بايد درکي نسبي از جايگاه و تعريف فقر در فرهنگ ايراني داشته باشد. نويسنده در جريان نوشتن قدم به قدم فکر مي‌کند و قدم به قدم همه آنچه نياز دارد را مي‌تواند پيدا کند. واقعيت اينست که همه آنچه نويسنده لازم دارد در جريان نوشتن خودش را نشان مي‌دهد. کافي‌‌ست نويسنده به دنبال روشن کردن ابهام‌ها برود و کار تمام است. نويسنده تازه‌کاري که متوجه اين نقاط نيست به جاي بهتر ديدن دنياي اطرافش يا مطالعه کتاب‌ها در جهتي که به سوالاتش پاسخ دهد دنبال اطلاعات ديگري مي‌رود که اگر چه مفيد است اما گام اول نيست. گام اول در نوشتن، بکاربردن کلمه است. همانطور که گام اول در نقاشي، کشيدن خط است. خط‌هاي راست و بلند و پر قدرت. پيش‌نياز نوشتن فقط تجربه نوشتن است. تجربه نوشتن، تجربه دقيق‌تر ديدن اطراف است. تجربه بهتر خواندن کتاب‌هاست. تجربه درک آدم‌هايي‌ست که قرار است شخصيت داستان يا حتي خواننده باشند. خلاصه بگويم پيشنياز نوشتن، احاطه به چيزي‌ست که نويسنده مي‌خواهد بنويسد.
آنچه من اينجا گفتم به معني رد عناصري که به عنوان ابزار قدرت يک نويسنده مطرح مي‌شود نيست. نويسنده‌هاي خوب اغلب حجم قابل توجهي اطلاعات متعدد دارند. از نويسنده‌ داستان‌هاي علمي تخيلي گرفته تا ستون‌نويس‌هاي روزنامه‌ها. نويسنده خوب منطق قوي دارد. نويسنده خوب مشاهده‌گر خوبي‌ست؛ حتي اگر بخش عمده نوشته‌هايش رنگ و بوي خيال‌پردازي داشته باشد. نويسنده خوب جسور است و ذهن خلاقي دارد. نويسنده‌هاي خوب اغلب دغدغه‌هايي را به چالش مي‌کشند که در تاريخ بشر ماندگار شده و هنوز جواب قاطع و روشني برايشان نيست. اما نکته اينجاست که گام اول، گامي که بلند است و بسيار زمان‌بر، همان تجربه کلمه است.


اين نوشته در تاريخ 2008/09/12 نوشته شده است.

هیچ نظری موجود نیست: