۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

در باب نويسندگي (1)

در طول چند ماه گذشته ايميل‌ها و نظراتي دريافت کردم که سوالاتي را در زمينه نويسندگي مطرح مي‌کردند. مجموعه سوالات را مي‌شد در سه سوال اصلي خلاصه کرد. پرسش اول اينکه چطور مي‌شود نويسنده شد؟ پرسش دوم اينکه آيا نويسندگي پيش‌زمينه خاصي نياز دارد؟ و پرسش آخر اينکه آيا کلاس‌ها و کارگا‌ه‌هاي داستان‌نويسي کمکي به نويسنده شدن مي‌کنند يا نه؟ قصد دارم نظرم در مورد هر سوال را در يک پست جداگانه به بحث بگذارم. قطعا نوشته من فقط يک نظر است و ارزش يک راي را دارد. نظرات ديگران مي‌تواند تا حد زيادي در غني شدن پاسخ اينگونه سوال‌ها موثر باشد.

پرسش اول: چطور مي‌شود نويسنده شد؟
روزي دانشجويي در جلسه سخنراني يکي از نويسندگان به‌نام دستش را بالا برد و پرسيد: "استاد من مي‌خوام نويسنده بشم اما نمي‌دونم بايد چکار کنم." نويسنده بلافاصله جواب داد: "دوست عزيز به جاي شرکت در اينگونه جلسات گوشه دنجي پيدا کن و بنويس." به باور من نويسنده شدن يعني نوشته شدن. اگر کسي توانست دنياي ادراک خودش را در قالب نوشته بگنجاند نويسنده است. با اين حساب هر کسي که دفترچه يادداشت روزانه‌اي دارد يا گاهي دريک فضاي مجازي احساسات و دريافت‌هايش را به معرض خوانش ديگران مي‌گذارد نويسنده است. اما در واقع جامعه گروه خاصي را به عنوان نويسنده مي‌شناسد. شايد دقيق‌تر باشد بگويم که جامعه بر اساس آثار خاصي امتياز نويسنده بودن را به افراد اعطا مي‌کند. عاملي وجود دارد که يک دفترچه يادداشت روزانه را از يک اثر هنري جدا مي‌کند. مي‌خواهم براي نزديک شدن به تجسم يک نويسنده سوال ديگري را مطرح کنم. زندگي يک نويسنده چه فرقي با زندگي ديگران دارد يا شايد بايد بپرسم چه چيزي زندگي يک نويسنده را از زندگي ديگران متمايز مي‌کند؟ چه بر افکار يک نويسنده مي‌گذرد؟ سيگار مي‌کشد و قهوه مي‌خورد و به ياس و نااميديش مي‌انديشد؟ روابط عجيب و غريب جنسي دارد؟ کفشش پاره است و زير بغلش سوراخ است؟ موهايش را مي‌بافد يا گوشه کافه‌ها پرسه مي‌زند و از هر چيزي با هيجان زياد حرف مي‌زند؟ شورشگر است؟ سنت‌شکن است؟ ديوانه است؟
من فکر مي‌کنم نويسنده کسي است که صدايي دروني به او مي‌گويد تو حرفي براي گفتن داري. چيزي که مي‌خواهي ديگران بشنوند. چيزي که شنيده شدنش براي تو مهم است؛ بسيار مهم است. آنقدر که نمي‌تواني از اين شنيده شدن چشم بپوشي. آنچه نويسنده مي‌خواهد بگويد شايد اغلب داستان ساده‌ و تکراريي باشد اما آنچه گفتن همين داستان ساده را براي نويسنده بسيار مهم و حياتي مي‌کند حرفي‌ست يا عقيده‌اي‌ست يا سوالي‌ست که پشت داستان خوابيده است. فرق نويسنده با ديگران شايد در همين نکته باشد. پسِ داستان‌هاي ساده يک چالش مهم پنهان شده است. چالشي که ديگران به واسطه نگاه آسان‌گيرشان احتمالا از آن غافلند يا ترجيح مي‌دهند غافل بمانند.
بخشي از وجود نويسنده دائم در حال فکر کردن است. او دعواي ساده دو لات بي‌سروپا در خيابان را مثل ديگران نمي‌بيند. در جريان دعوا مردها را با دقت نگاه مي‌کند. از سوراخ پاشنه جوراب يکي گرفته تا پرش آرام و نامحسوس پلک ديگري. نويسنده در ذهنش صدا و آواي کلام مردها را ضبط مي‌کند. براي دعوا دلايلي بيش از دلايل پيش پا افتاده دور و بري‌ها پيدا مي‌کند. پرونده دعواي دو همشهري در يک ظهر داغ تابستاني با عبارت ساده‌اي مثل " آقا اعصاب‌ها داغونه" در ذهنش بسته نمي‌شود. نويسنده نسبت به عواطف و مناسبات انساني حساس است و سعي مي‌کند درون آدم‌هاي اطرافش را کنکاش کند. نويسنده نمي‌تواند راحت قضاوت کند زيرا اغلب براي رفتارهاي انساني دلايل متعددي در ذهنش طرح مي‌کند. اين همه را گفتم که بگويم به نظرم نويسنده دنيايي پويا، پرسوال و پر از گفتگو در درونش دارد. در اين دنياي دروني ايدئولوژي‌ها، فلسفه‌ها و ديدگاه‌ها با رفتارها و کردارهاي آدمي مطابقت داده مي‌شود. نظريه‌هاي علمي و جهان‌بيني‌ها به چالش کشيده مي‌شوند. دانش بشري، هر آنچه‌ که تا به امروز کشف و ضبط شده در ذهن نويسنده يک قانون مسلم و قطعي نيست، بلکه ميداني‌ست براي محک‌خوردن با رفتارهاي آدمي. شخصيت‌هاي داستان‌هايي که ماندگار شده‌اند اغلب آدم‌هاي عجيب و غريبي نيستند. موقعيت‌هاي داستاني هم اغلب موقعيت‌هاي آشنايي‌ست. حتي در بسياري از موارد قصه‌اي که روايت مي‌شود هم قصه‌ نو و تازه‌اي نيست. شايد قصه‌هاي داستان‌هاي بزرگ بارها و بارها ميان مردم تعريف شده باشد. اما آنچه نويسنده تعريف مي‌کند به واسطه نگاه عميقي که به لايه‌هاي مختلف روان آدم‌ها يا تحولات و تغييرات يک اجتماع دارد عمق پيدا مي‌کند و از قصه‌هاي روزمره جدا مي‌شود.
مي‌خواهم حرفم را تا به اينجا اينطور خلاصه کنم که نويسنده متفکري‌ست که مي‌نويسد. هر نويسنده‌اي بر حسب علاقه شخصيش از زاويه‌هاي خاصي به يک رويداد نگاه مي‌کند. نويسنده‌اي که علاقه‌مند تاريخ است در نوشته‌هايش رگه‌هايي از تحليل‌هاي عميق تاريخي ديده مي‌شود. نويسنده‌اي که اسطوره‌ها جذبش کرده‌اند در نوشته‌هايش اسطوره‌ها را به ميدان مي‌کشد. آنچه همه نويسندگان را با علايق مختلف و گرايش‌هاي مختلف در کنار هم قرار مي‌دهد نگاه عميق و گستاخ آنها در به چالش کشيدن يک عرصه خاص است. اگر بخواهم دقيق‌تر متفکر را تعريف کنم نويسنده اينگونه در نظرم تجسم مي‌شود: نويسنده کسي است که در زندگي خود و ديگران به کنکاش مي‌پردازد. خوب مي‌بيند. سوال مي‌کند و براي سوال‌هايش به دنبال جواب مي‌گردد. داستان قصه‌اي است که به بهانه آن نويسنده فکرش را در حيطه‌اي خاص به نمايش مي‌گذارد. به عبارتي نويسندگي يکي از زبان‌هاي بيان فکر است. زباني که در آن به واسطه کلام و قصه انديشه‌اي بازگو مي‌شود. پس هر کس فکر مي‌کند، سوال مي‌کند، به دنبال پاسخ مي‌رود و نتيجه اين جستجويش را در قالب يک نوشته پياده مي‌کند نويسنده است.
ابزار نويسنده شدن خوب ديدن، فکر کردن و نوشتن است. از هر زمان که اين سه عامل کنار هم قرار بگيرند نويسندگي آغاز مي‌شود.

اين نوشته در تاريخ 2008/09/05 نوشته شده است.

هیچ نظری موجود نیست: