۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

ادبيات، رمان و مشکلات نوشتن

هفتان لينکي داده بود به مقاله‌اي با عنوان در باب مقاومت زبان فارسي در برابر چشمان ناظر. اگر ادبياتي هستيد و به خصوص مي‌نويسيد توصيه مي‌کنم اين مقاله رو در سايت رخداد بخونيد. نويسنده به اين مسئله پرداخته که يکي از دلايل ناموفقيت رمان‌هاي امروزي فارسي محدود شدن مکان به فضاهاي خصوصيست. من با گفته نويسنده و البته دلايلي که ذکر کرده موافقم اما به عنوان يک نويسنده نه چندان با استعداد بايد اعتراف کنم مشکلم با نوشتن فقط سانسور نيست. وقتي به فضاي عمومي ميام و مي‌خوام از شهر بنويسم با مشکل به مراتب وحشتناک‌تري مواجه مي‌شم. کمبود واژه. ظاهرا فضاي زندگي ما به سرعت مدرن مي‌شه در حاليکه احساسات ، ادراکات و واژه‌هاي ما به همون سرعت جلو نمياد و رشد نمي ‌کنه. يه مثال براتون مي‌زنم. فرض کنيد ميخوام داستان زني رو روايت کنم که در يک روز گرم خردادماه بي‌اندازه گرفته‌ست. بايد بانک بره، پول بگيره ، به مدرسه دخترش بره اون رو برداره، ببره کلاس زبان، شام درست کنه، خريد خونه رو انجام بده ... دلش يه هيجان شهري مي‌خواد.
پرده اول : زن تو ايستگاه مترو ايستاده. موقع عبور از در چرخاني که جلوي دستگاه کارت زن قرار داره دچار مشکل مي‌شه . در چرخان نصفه نيمه مي‌چرخه و دسته کيف چرمي زن به شکل عجيب و غريبي به ميله در چرخان گره مي‌خوره.
سوال : به اين در چرخان چي مي‌گن. به اون دستگاهي که کارت رو مي‌خونه چي ‌ميگن.
پرده دوم: زن وارد بانک مي‌شه . مي‌خواد شماره بگيره که درست سر شماره او دستگاه شماره دهنده قفل مي‌کنه. نصف برگه بيرون اومده و نصفش مونده تو. زن که تحمل هيچ ناملايمي رو نداره بي‌دليل گريه مي‌کنه.
سوال : به اين دستگاه شمارده دهنده لعنتي چي مي‌گن.
پرده سوم : مردي که پشت يکي از باجه‌ها نشسته ولي صندوقدارنيست بايد به اين مشکل رسيدگي کنه. زن مي‌خواد با عنوانش مرد رو صدا کنه اما نمي‌دونه به اين آدم با اين وظيفه چي‌ميگن . صندوق‌دار ؟ باجه دار ؟ بانکي؟ آقاي محترم ؟ آقاي مسئول ؟
سوال ؟ به مردي که پشت باجه مي‌ايسته ولي صندوق‌دار نيست، ريس شعبه هم نيست و نگهبان هم نيست چي‌ميگن؟
پرده چهارم : مرد در حاليکه دستگاه پانچ رو به دست گرفته سراغ دستگاه شماره دهنده مياد. دستگاه خودپرداز پشت سر زن وزوز مي کنه و اعصابش رو حسابي به هم ريخته ( دقت کنيد چند تا کلمه دستگاه داريم). مرد پشت دستگاه رو باز مي‌کنه و با رول !! کاغذ بازي مي‌کنه. زن چشمش به دستهاي مرده. که گاهي بازيگوشانه کاغذ‌هاي خراب دستگاه رو با پانچ سوراخ مي‌کنه. دلش به هم مي‌ريزه. ديدن اون صحنه يادش مي‌اندازه که مدت‌هاست با شوهرش نخوابيده. به مرد لبخند مي‌زنه . مرد با اينکه زن رو نمي‌شناسه از ديدن چشمان تر زن دلش آشوب مي‌شه و..
سوال : دستگاه پانچ رو به فارسي چي بگيم که به اندازه سوراخ کن بي‌ريخت و بد صدا نباشه. اين احساس زن که نه عشقه ، نه هوسه ، نه شيطانه، نه خيانت، ... يه جور دلزدگي زندگي شهري و گريز از اونه، يه عمل شهريه . براي يه همين احساسي يا ادراکي از تنهايي آني شهري چه واژه‌اي داريم. چطور بگم اين زن الان چه احساسي داره و دقيقا چي‌مي‌خواد .
شايد يکي از دلايلي که نويسندگان جواني امثال من سراغ شهر نمي‌رن اينه که يا واقعا واژه نداريم يا امثال ماها سوادش رو نداريم.
به هر حال اگه کسي اينجا مي‌دونه من چطور و کجا مي‌تونم واژه‌هاي مناسب رو گير بيارم لطفا دريغ نکنه.

اين پست در تاريخ2007/10/30 نوشته شده است

هیچ نظری موجود نیست: