-مامان خانوم بالاخره افاف درسته يا آيفون؟
زن جوون سي و دو سه سالهاي که با شکم برامده جلوي من ايستاده بود کيف پول چرمي زرشکي رو دست به دست کرد و به لبه پنجره کوچيک نونوايي تکيه داد: ناديا ولم کن. يه دفه بهت گفتم فرقي نميکنه. چرا گير ميدي؟ بعضيا ميگن آيفون، بعضيا ميگن افاف. دختر موهاي لخت قهوهاي جلوي سرش رو با يه کش عروسکدار صورتي بسته بود. شلوار کتوني سهربع قهوهاي و يه جفت دمپايي آبي آسموني به پا داشت. عينکم رو برداشتم و به دختر لبخند زدم. مثل مادرش دندون پيش سمت راست رو نداشت و موقع حرف زدن زبونش تو فضاي خالي دندون گير ميکرد.
-پس واسه چي ما ميگيم آيفون؟ خوب ما هم بگيم افاف.
مادر نگاهي به من انداخت و در حاليکه دستش را به کمرش ميزد گفت: ناديا خانوم، من کيسه ماست و شير رو به تو سپردم. کوشش پس؟ ناديا نگاهي به دور و برش انداخت و در حاليکه سعي ميکرد قيافه مضطربي به خودش بگيره آروم ضربهاي پشت دستش زد: واي خاک تو سرم گمش کردم مامان. عشوههاي نپخته ناديا چنان شيرين بود که من و سه نفر پشت سريم رو حسابي به بازي گرفته بود. من دنبال کيسه شير نگاهي به اطراف انداختم. مردي که نفر چهارم بود اشارهاي به ناديا کرد: خانوم کوچولو بيا کيسه شيرت اينجاست. ناديا به دو از صف خارج شد. زن گوشه ناخن لاکزدهش رو با دندون گرفت و رو به من چرخيد: اين بچههاي امروز همه بالاي ليسانسن به خدا. شانس آوردم اين بچه من يه ذره خنگه، وگرنه چه جوري ميخواستم جمعش کنم. من خنده زورکي کردم و انگار وظيفه خودم ديدم در غياب بچه از هوش و ذکاوتش حمايت کنم گفتم: خيلي دختر بامزهايه. من تا حالا نديده بودم بچهاي به کلمه گير بده. خواستم بيشتر دفاع کنم و بگم که دقت ناديا قابل ستايشه که زن جوون پيشدستي کرد: الان رفتيم خونه يکي از دوستاش، زنگ زدن. مامان دوستش گفت افاف رو بردار. اينم تا حالا افاف نشنيده بوده. همه ما ميگيم آيفون. حالا گير داده که چرا اونا ميگن افاف. تو ذهنم دنبال کلمههاي ديگه افاف ميگشتم که زن گفت: تو بچه داري؟ سرم رو به علامت منفي تکون دادم. بلافاصله دوباره پرسيد: شوهر کردي؟ گفتم: آره. پنج ساله. ناديا با کيسه شير و ماست برگشت. معلوم بود که براش بيش از حد سنگينه. کيسه رو يه وري کنار پاي زن گذاشت. خواستم با ناديا حرف بزنم که مادرش اجازه نداد: چند سالته؟ همونطور که بازيگوشي ناديا رو دنبال ميکردم گفتم: سي و دو.
-شوهرت چي؟
-همسنيم.
زن سرش رو تکون داد: همون پس بچه نداري. هنوز دهن شوهرت بوي شير ميده. ميگه بچه نميخواد؛ نه؟
تازه حرفاش برام جالب شد. رو از ناديا گرفتم و برگشتم طرف زن: نه، نميخواد. زن زبونش رو جاي دندون افتادهش گذاشت. اين اولي عذاب بود. دومي عذاب اليم. همينطور دندونام داره ميشکنه. اين يکي رو کشيدم. نميشه عصبکشي کني الان. دو تا از عقبيا هم شکسته و دهنش رو تا اونجا که ميشد باز کرد تا من راحت توش رو ببينم. وضعيت دندوناش فاجعه بود. خودم رو کمي عقب کشيدم و گفتم: اوه، اوه. اينطوري که خيلي سخته. زن انگشت اشارهش رو روي گونه چپش فشار داد: اين کرسي آخري هم فکر کنم پوستم رو بکنه. افتاده به گزگز کردن. ميخواستم ازش بپرسم زن ناحسابي، دومي رو واسه چي آوردي که زن اجازه نداد. خودش رو کمي جلو کشيد و شونه به شونهم ايستاد: اما از من به تو نصيحت، اون يه دونه توله رو بيار و خلاص. الان ميگه نميخوام سي و پنج رو که رد کنه و عاقل بشه، ميميره واسه اينکه يکي بهش بگه: بابا، بابا. و لبهاش رو با نفرت کج و کوله کرد. شاطر روي ميز جلوي پنجره زد: خانوم چند تا؟ زن دو تا دويستي روي سکو گذاشت: دو تا خشخاشي، دو تا ساده. خواستم منم پولم رو روي سکو بذارم که زن برگشت طرفم و راهم رو بست.
-نميتونم خشخاشي بخورم. بوش که بهم ميخوره حالم بد ميشه. ميگن بربري قراره بشه دويست تومن. ديگه من نميدونم چه کوفتي بايد بخوريم. ناديا کيفش رو باز کرده بود و شونه و رژلب و يه آينه دور پلاستيکي رو توش مرتب ميکرد. گفتم: واقعا شرايط بچهدار شدن نيست. چهجوري بزرگش کني؟ زن دوباره سرش رو بيخ گوشم آورد و آروم، طوري که کسي نشنوه گفت: شوهر من که سه ساله بيکاره. چشمام از حدقه بيرون زد. سرم رو پس کشيدم و بلند گفتم: نه؟! پس چکار ميکنين؟ زن روزنامه تا شدهاي رو که زير بغل ناديا بود گرفت: اين بازار بورس که سقوط کرد، فکرش رو بکن پونصد ميليونمون شد پنجاه ميليون. دو سال شوهرم رواني شد. خودم افسردگي گرفتم کيست درآوردم. تا شيشماه پيشم شوهرم بيمارستان بستري بود از افسردگي. فقط نميدونم چطوري لاکردار نيومده زد.. رفتم بندازمش دکتر گفت با اون کيستي که تو داشتي معجزهست. حتما حکمتي داره. نگهش دار. بدجوري مات و مبهوت بودم. نميدونم دلم براي ناديا سوخت يا براي خودم يا براي زن. بياختيار دست بردم و موهاي لخت ناديا رو نوازش کردم. نونوا دو تا نون خشخاشي روي سکو گذاشت و برگشت سمت تنور. دستم رو دراز کردم و دويست تومني رو روي سکو گذاشتم: حالا شما واسه حکمتش اين يکي رو نگه داشتي؟ زن روسري زرشکي را جلو کشيد: چهميدونم والا. اولي رو که مياري اصلا زندگيت به گه کشيده ميشه. بياختيار زدم زير خنده. زن اخم کرد: راست ميگم به خدا. تا نکشي نميفهمي چيميگم. گفتم: راستش يه دوستي داشتم ميگفت: ازدواج يه بشکه، ببخشيد البته، گهه که فقط روش دو انگشت عسله. زن غشغش خنديد: راست گفته بندهخدا. همون بچه بياري ميرسي به گهه. يعني چهجوري بهت بگم. الان چهجوري زندگي ميکني؟ اينا همش ميپره. يه جور ديگه ميشه اصلا.
سرم رو تکون دادم. نميفهميدم چرا بايد آدم زندگيش رو به گه بکشه. زن انگار فکرم رو خونده بود دوباره دولا شد و دهنش رو بيخ گوشم آورد: ولي بيار اون يه دونهرو. مي دوني چرا؟ سرم رو ابلهانه تکون دادم: نه.
-من ميدونم ديگه. خودمم اينجوري بودم. الان ميگي يارو بره زن بگيره. ولي پاش بيفته. چشمت بهش بيفته حاضري با تبر دو شقهش کني.
و دستش رو چنان روي سکوي اعدام خيالي زد که من عين برقگرفتهها سيخ ايستادم.
زن انگار چيزي بين ما رد و بدل نشده خونسرد سمت شاطر برگشت. ناديا مانتوي سفيدم رو يه ريز ميکشيد: خاله، خاله يه شعر واسهت بخونم؟ من گيج و منگ نگاهي به پشت خميده زن انداختم. با وجود حاملگي رديف ستون فقراتش از زير روپوش کهنه آبي معلوم بود. ناديا انگار متوجه حواسپرتي من شده بود دوباره مانتوي مادرش رو کشيد: مامان خانوم من از اين به بعد به آيفون ميگم افاف. زن با بيحوصلگي کيسه ماست و شير رو دست ناديا داد: هر چي دوست داري بگو. ناديا طرف من برگشت: خاله من به آيفون ميگم افاف. به ناديا خنديدم. به نظرم ناديا نياز به همصحبت داشت. کسي که انتخابش را تائيد کنه. دولا شدم و به ناديا گفتم: منم بچه بودم به آيفون ميگفتم اف اف. ناديا جدي پرسيد: الان بزرگ شدي ديگه نميگي افاف؟ زن نگاهي به من کرد: خودت مثل اينکه از بچه خوشت مياد. گفتم: از بچه ديگران خوشم مياد. شاطر دو تا نون ساده روي سکو گذاشت و داد زد: نفر بعد. زن نونها رو لاي روزنامه پيچيد و دست ناديا رو گرفت: از خاله خدافظي کن. ناديا برام دست تکون داد. زن همونطور که ازم دور ميشد گفت: يادت نره چي بهت گفتم. سرم رو به علامت تائيد تکون دادم. فکر ميکردم چرا براي آيفون اسم فارسي نداريم. فکر ميکردم چرا من به آيفون افاف ميگم. فکر ميکردم گر آن کس که دندان دهد، نان ندهد چه؟ فکر ميکردم.
شاطر داد کشيد: خانوووووم نونت.
اين پست در تاريخ 2008/05/28 نوشته شده است.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر