يکي از مزيتهاي کلاسهاي خلاقيت اينه که من بيشتر شنوندهم تا گوينده. شنونده حرفهاي بچهها، معلمها، والدين و مديران مدارس. گاهي لابهلاي اين حرفها نکاتي هست که نميشه بهسادگي از اونها گذشت.
توي کلاس نوشتار خلاق رسم بر اينه که نويسنده خودش امتياز نهايي رو به کاري که خلق کرده ميده. نوشته خونده ميشه. بچهها نظرشون رو ميگن و بر اساس نظري که اعلام ميکنن امتيازي بين يک تا پنج به اثر خلق شده ميدن. آخرين سخنران هميشه خود نويسندهست. از کارش دفاع ميکنه و در نهايت برآيندي از امتيازها به خودش ميده که البته در هيچکجا ثبت نميشه. چند هفته پيش نگار داستان صفر ترشيدهاي رو خوند که به دليل صفر بودنش هيچکس به خواستگاريش نمياومد تا اينکه صد ميليون باهوشي به قصد پيوستن به جمع ميلياردها از صفر ترشيده خواستگاري ميکنه. مديحه اولين نفري بود که براي نقد نوشته نگار دستش رو بالا برد. راستش اين عجيبترين اتفاقي بود که ميتونست توي اون کلاس بيفته. مديحه اغلب ساکته. از سنش بزرگتره. فوقالعاده مودبه و حساسيت ادبي بسيار ظريفي داره. اگر چه خوب نمينويسه اما من برق نويسندگي رو در نگاهش ميبينم. مديحه شمرده و با تاني نقدش رو شروع کرد: به نظر من داستانش جالب بود. يه نکته توش داشت. صفرها هميشه بيارزش نيستن. اما اشکالش اين بود که توي داستان گفته بود ترشيده.
من متوجه منظور مديحه نشدم : خوب چه اشکالي داره. مگه ترشيده غلطه ؟
-نه اما زشته. زنها نبايد به خودشون توهين کنن.
نگار گفت: خوب پس جاي ترشيده چي بگيم. بالاخره يه سري از دخترا همينجورين ديگه. فقط منتظر شوهرن.
بچهها آروم آروم وارد گفتگو شدند. بحث بالا گرفت و در نهايت گروهي به جمع موافقها و گروهي به جمع مخالفهاي نظر مديحه پيوستن. من از مديحه و طرفدارانش خواستم لغت يا عبارتي پيشنهاد کنن که بشه اون رو دقيقا جاي واژه ترشيده گذاشت و حس يه دختر منتظر شوهر رو به خوبي منتقل کنه.
نتيجه بحث کلاس جالب بود. هيچ کلمه جايگزين مناسبي پيدا نشد. گروه مخالف مديحه اعلام کردن که اصولا استفاده از اين جور لغات خيلي هم خوبه. چون نوشته رو باحال ميکنه و سبب ميشه خواننده بهتر بفهمتش. گروه موافق مديحه اعلام کردن اصولا بهتره ما يه جوري بنويسيم که احتياجي به اين جور کلمهها پيدا نکنيم!!!
ماجراي دوم دقيقا يک هفته بعد اتفاق افتاد. شماره اول مجله کلاس تفکر خلاق چاپ شد. توي مجله يه نوشته با موضوع معرفي خواننده راک جوان وجود داشت که مطمئن بودم صداي مدير مدرسه رو درمياره. همين اتفاق هم افتاد. کلاسم تموم شده بود و داشتم چهارنعل به سمت در مدرسه ميرفتم که مدير صدام کرد:
-خانم چپکوک بيايد دفتر من.
مدير طبق معمول اکثر مديرهايي که کارگاههاي مديريت رو گذروندن دو جمله کليشهاي جهت تشکر از زحمات بيشائبهم تحويلم داد و بلافاصله سراغ اصل مطلب رفت:
-خانم چپکوک شما اصلا اين مجله رو خوندين. گفتم: بله. بيشتر از يه بار هم خوندم.
مدير ادامه داد: توي مجله شما يه کلمههايي بود که واقعا در شاّن مدرسه ما نيست. يعني اصلا در شان يه محيط فرهنگي نيست.
انتظار اين يکي رو نداشتم. توي ذهنم دنبال کلمههاي بد گشتم و البته چيزي پيدا نکردم. گفتم: چه کلمهاي مثلا؟
مدير مجله رو ورق زد: ببينيد اين کلمه پاتوق چيه شما نوشتين. زشته واقعا. جاي پاتوق معرفي کردن دو تا جاي فرهنگي معرفي کنيد.
گفتم: منظورتون اينه که بچهها پاتوقهاي فرهنگي رو معرفي کنن؟ قاعدتا بچهها به اونجا هم ميرسن. هدف اين بخش مجله آشنا شدن بچهها با مفهوم محلهست. طبيعيه که اونها اول دنبال پاتوقهايي برن که براشون جذابتره.
مدير حرفم رو قطع کرد: اصلا چرا پاتوق. بنويسيد محل. نميدونم يه چيز ديگه بنويسيد. ما بايد جوابگوي پدر و مادرها باشيم. الان ديگه چند سال پيش نيست. الان همه پدر و مادرها اخلاقگرا شدن. دوست دارن بچههاشون اخلاقيات رو رعايت کنن. ديگه گذشت اون دورهاي که ميگفتن به بچههامون آزادي بدين.
-ولي اين مطالب رو دقيقا بچههاي همين والدين جمع کردن. من فقط ازشون خواستم مجله يه بخشي در مورد محلهاي که زندگي ميکنن داشته باشه. يه نشونهاي که محلهشون رو از بقيه جاها جدا کنه.
مدير گفت: اين خيلي خوبه. ولي اون جاها پاتوق نباشه !!!
من تا اينجاي قضيه به مسئله سانسور بطور جدي فکر نکرده بودم. حرف مديحه رو پاي خوشفکري مديحه گذاشتم. پاي تلاش بيصداي بخشي از زنهاي نسل امروز ايران براي پيدا کردن جايگاه اجتماعيشون. حرفهاي مدير مدرسه رو هم پاي مدير مدرسه بودنش گذاشتم و پاي تعلقش به فرهنگ مادرم و مادربزرگم. پاي ترس اين نسلها از کافه، چت، فيلم پورنو اما وقتي دوشنبه پيش نقد بچههاي نوشتار خلاق رو در مورد مجله کلاس تفکر خلاقي خوندم فکر کردم قضيه اين فرهنگ و اون فرهنگ نيست. قضيه اينه که ما به راحتي به خودمون اجازه سانسور واقعيتهاي موجود رو ميديم. به راحتي.
در بين 12 گروه منقد دو گروه اينطور نوشته بود:
"مجلهتون خيلي باحاله.. اي ول که خواننده راک معرفي کردين .. هيپهاپ يادتون نره .. واي واي نوشتين پاتوق... پاتوق جاي کاراي بده ..پاتوق جاي دختراي بده.."
"بسيار مجلهتان خوب است اما کلمههاي بيتربيتي دارد. زيرا نوشتيد پاتوق. بهتر بود جاش بنويسين کافيشاپ خانوادگي" !!!!!!
*پاتوغ: پا+توغ : پاي عَلَم. جايي که درفش را نصب کنند. محل گرد آمدن. محل اجتماع لوطيان در بعضي از شهرهاي ايران. روز عاشورا دستههاي بعضي از محلات ممتاز توغ را حرکت دهند. زير و اطراف توغ را پاتوغ گويند. (فرهنگ محمد معين)
اين پست در تاريخ 2007/12/25 نوشته شده است
۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر