۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

نسل بعد؟!

- يا حضرت عباس، چرا اينجوري شدي محمد؟
محمد يه کلاه قرمز مارک گپ سرش گذاشته بود. کلاه تي‌شرت اسپرت آبي نفتي رو هم کشيده بود روش. يه کاپشن پفي سورمه‌اي خوشرنگ هم روي تي‌شرتش پوشيده بود که هماهنگي خوبي با شلوار جين ساب‌خورده و نيم‌بوت‌هاي اسپرت چرمي داشت.
-رپرم عمه.
البته من عمه محمد نيستم. اما از اونجايي که نسبت فاميليمون انقدر دور نيست که خانم چپ‌کوک خونده بشم و در فرهنگمون هم عادت نداريم همديگه رو به نام کوچيک صدا کنيم-به خصوص وقتي پاي هجده سال اختلاف سني در ميون باشه- محمد من رو عمه صدا مي‌کنه.
محمد کوله پشتي قرمز-سورمه‌ايش رو روي صندلي انداخت و همونطور که آوازي از کامران-هومن زمزمه مي‌کرد پلي‌کپي‌هايش را روي ميز گذاشت. قرار بود اشکال‌هاي فيزيکش رو برطرف کنم. البته تقريبا توي تمام مسئله‌هاي دو فصل کتابش اشکال داشت. اين بود که از اول شروع کردم. مفاهيم رو براش توضيح دادم و رفتم سر حل مسئله. ده-دوازده تا مسئله اول رو از پلي‌کپي‌هاي خودم حل کردم. توي شش سالي که فيزيک درس مي‌دادم به اين نتيجه رسيده بودم که مشکل عمده بچه‌ها ترس از صورت مسئله‌ست. اغلب مسئله‌ها صورت‌هاي خشک و غيرملموسي دارن. اين امر سبب مي‌شه بچه‌ها فکر کنن قراره با مسئله‌هاي عجيب و غريب دست و پنجه نرم کنن. من براي چند تا پايه‌اي که تو اين شش سال درس دادم يه سري مسئله طرح کرده بودم که هم صورت بامزه‌اي داشت و هم بچه‌ها کم و بيش با مورد مسئله، توي زندگي روزمره‌شون برخورد مي‌کردن.
بعد از يک سال دوري از تدريس فيزيک، حل مسئله حسابي سر کيفم آورده بود. مسئله‌هاي خودم که تموم شد نگاهي به پلي‌کپي‌هاي محمد کردم و گفتم: حالا بريم سر مسئله‌هاي خفن آقاتون !! قول مي‌دم مثل آب خوردن حلشون کني.
خودم روي صندلي راحتي لم دادم . ليوان چايم رو هم جلوم گذاشتم و صورت مسئله اول رو بلند خوندم. به سه دقيقه نکشيد که محمد مسئله رو حل کرد و با خوشحالي گفت: دمت گرم عمه. عمه اين سريال حلقه سبز رو مي‌بيني. گفتم: نه، ترسناکه. يعني ترسناکم نيست حال به هم زنه. من ترجيح مي‌دم يه چيزي ببينم حالم جا بياد. محمد مدادش رو بين دو انگشت چرخوند: پس اخبار ببين عمه. ديدين ديشب بمب‌گذاريه رو. يارو زانوش له شده بود، دو طرف پاش مونده بود. خيلي باحال بود. ليوان چايي رو روي ميز گذاشتم و صدام رو بالا بردم: محمد حالم و بهم زدي. تو هم خوراکت جنازه ديدنه‌ها. محمد خنديد: چکار کنم عمه. خوب اخبار نشون مي‌ده.
-حالا حتما بايد بشيني جنازه‌هاش رو هم ببيني.
محمد دوباره خنديد: عمه ترسويي‌ها.
سرگرمه‌هام رو توي هم کشيدم و گفتم: بسه خوشمزگي. مسئله بعدي: علي با سرعت 90 کيلومتر بر ساعت در حال رانندگي‌ است که در فاصله 40 متري خود شارون، شارون؟؟!
مکث کردم. ابروهام رو بالا دادم و با تعجب گفتم: شارون وسط مسئله فيزيک چکار مي‌کنه. اما بعد فکر کردم بالاخره شارون هم يه اسمه مثل بقيه اسم‌ها و بقيه مسئله رو خوندم:
شارون را وسط جاده مشاهده مي‌کند. اگر زمان واکنش علي 48/0 ثانيه باشد و حداکثر شتاب اتومبيل هنگام ترمز گرفتن 6/7 متر بر ثانيه باشد آيا ماشين قبل از برخورد متوقف مي‌شود؟
به عادت هميشگي‌م بلافاصله بعد از تموم شدن مسئله گفتم: خوب اول بگو مسئله چي مي‌گه؟
محمد سرش رو مثل رپرها کمي تکون داد و گفت: ميگه مي‌خوايم بزنيم شارون رو بکشيم. با نود تا بزنيم بهش کار تمومه يا نه؟
دهنم باز مونده بود. انگار تازه متوجه شدم صورت مسئله چي داره مي‌گه. خواستم يه تشري به محمد بزنم که ديدم بي‌ربط هم نمي‌گه. حرف مسئله کم و بيش همينه. صورت مسئله بعدي رو که خوندم ديگه کارم از تعجب هم گذشت. صورت مسئله اين بود:
- سنگي از پنجره‌اي در فلسطين توسط علي با سرعت 12 متر بر ثانيه به سمت شارون پرتاب مي‌شود. اگر ارتفاع پنجره 36 متر باشد و 25/1 ثانيه بعد سنگ بصورت قائم بر سر او فرود آيد شارون چقدر بالاتر از سطح زمين است و سرعت سنگ در اين لحظه چقدر است؟
به محمد گفتم: ببينم هيچکي نمي‌گه چرا اين مسئله‌ها انقدر خشونت‌آميزه؟
محمد تقريبا حرفم رو نفهميد: يعني چي؟
-يعني اينکه سر کلاس فيزيک که جاي طرح اين مسئله‌ها نيست.
محمد بلافاصله گفت: خوب اسرائيلي‌ها رو بايد کشت ديگه.
گفتم: در اين شکي نيست که در حق فلسطينيها ظلم شده. اونها هم بايد حقشون رو بگيرن. ولي سر کلاس فيزيک قرار نيست شما مسئله نحوه کشتن کسي رو حل کنين. حالا هر کسي مي‌خواد باشه. اين کار خشونت‌آميزه.
محمد نگاه عاقل اندر سفيهي به من کرد و شانه‌هايش را بالا انداخت: حالا حلش کنم عمه؟
مسئله‌ها که تموم شد احساس مي‌کردم درس اونطور که بايد براي محمد جا نيفتاده. بهش نيم ساعتي فرصت دادم توي خونه پرسه بزنه تا من فرصت کنم چند تا مسئله جديد طرح کنم. محمد هم يک‌راست سراغ همسرم رفت: عمو کي بريم گيم‌نت؟ گفتم: اوهوي قرار بود منم بيام. محمد کلاه قرمزش رو تا روي ابروهاش پايين کشيد: عمه گيم‌نت جاي زن‌ها نيست. شما هم که از بزن بکش بدت مياد.
محمد و عمو توي اتاق دارت بازي مي‌کردن. من صداشون رو از بيرون اتاق مي‌شنيدم.
-محمد بازي باحال چه خبر؟
-هيچي عمو. عمو بريم کانتر بازي کنيم. کانتر بازي کردي عمو.
-نه
-عمو مي‌ريم با بچه‌ها بازي مي‌کنيم. مي‌شيم دزد. بمب‌گذاري مي‌کنيم. حال اين پليسا رو مي‌گيريم.
-هر روز بازي مي‌کني؟
من صداي محمد رو نصفه نيمه مي‌شنيدم. بعد از يک سال ذهنم به تکاپو افتاده بود. خيلي زور زدم دو تا مسئله خلاقانه منطبق بر کنوانسيون حقوق کودک طرح کنم اما ظاهرا بد جوگير شده بودم.
سوال اول:
- علي شارون را از طبقه پانزدهم يک برج به پائين پرت مي‌کند. آيا شارون مي‌تواند با بالا کشيدن موهايش از افتادن خودش جلوگيري کند؟
سوال دوم:
- علي مي‌خواهد با صرف کمترين مقدار انرژي ممکن با ضربه تبر سر شارون را از بدنش جدا کند. آيا جسمي که زير گردن شارون قرار مي‌گيرد در مقدار مصرف انرژي تاثيري دارد. اگر به فرض علي به 350 کيلوژول انرژي در شرايط معمول گردن زني نياز داشته باشد آيا براي قطع گردن شارون روي آب هم همين مقدار انرژي لازم دارد؟
سوال سوم:
علي مي‌خواهد شارون را زنده زنده بسوزاند. اگر انرژي لازم براي سوزاندن يک گرم راسته گاوي 8/6 ژول باشد
الف) با توجه به اينکه شارون دست‌کمي از يک گوساله هشتاد کيلويي ندارد حساب کنيد حداقل چند کيلو ژول انرژي براي زنده زنده سوزاندن شارون لازم است؟
ب) حساب کنيد علي براي انجام اين کار به چند کيلوگرم ذغال احتياج دارد. (انرژي زغال 6/33 کيلوژول برگرم است)؟
ج) مي‌دانيد اگر گلوله‌اي به بدن شارون اصابت کند و از بدنش خارج نشود تمام انرژي جنبشي گلوله به گرما تبديل مي‌شود. اگر اسلحه علي گلوله‌هايي با سرعت 150 کيلومتر بر ساعت به سمت شارون شليک کند با فرض اينکه اتلاف انرژي گلوله‌ها ناچيز باشد و شارون به يک صفحه ضد گلوله بسته شده باشد که اجازه عبور گلوله‌ها را از بدنش ندهد حساب کنيد علي به چند گلوله احتياج دارد؟
د) اگر علي يک مسلسل داشته باشد که در هر دقيقه 850 گلوله شليک کند چقدر طول مي‌کشد تا شارون بر اثر گرماي حاصل از اصابت گلوله‌ها خاکستر شود؟

اين داستان در تايخ 2008/01/13 نوشته شده است.

هیچ نظری موجود نیست: